این تحلیل را در یکی از صفحات دیدم ولی نویسندهاش معلوم نبود:
هر دو، جوان علاقهمند به هنر را دستمایه داستان کردهاند؛ شیخ شهاب در کمیک نقاش است و شیخ یونس در "برکت" عکاس. تسلط هر دو به هنر باعث ارتباط بهینه و جذب نوجوان میشود! زاویه دید هر دو رمان اول شخص است. زمان اصلی وقایع هر دو کتاب، ماه مبارک رمضان و مسئلهی اصلیشان تبلیغ است. با این تفاوت که شیخ شهاب عاشق تبلیغ است و به دلیل نقص زبان نمیتواند؛ اما شیخ یونس از سر اجبار تبلیغ میکند و دیگران هم او را نمیخواهند! شیخ هر دو داستان از خانه فراری است! یونس برای فرار از دست آزارهای همسرش به تبلیغ در روستایی دور افتاده تن میدهد و شهاب، برای فرار از آزارهای پدر به امامزاده شهر پناه میبرد. شخصیت شیخ شهاب رمان جناب آرمین را بیشتر از شیخ داستان برکت دوست داشتم. یونس برکت، شیخی بیحال، منفعل، مریضاحوال، تاحدودی بیخاصیت و مفلوک با ماجراهایی تلخ است. یونس در داستان کنشگر خوبی هم نیست. مصائب و وقایع آزاردهنده یکی پس از دیگری بر سرش خراب میشوند و او چون قایقی شکسته و بیاراده با امواج سهمگین بالا و پایین میرود. شیخ شهاب نیز در زجر و بلا غوطهور است ولی کمتر تلخ و ناامید است. کمتر به عالم و آدم و زمین و آسمان بد و بیراه میگوید. و بارقهای از رشد و موفقیت در زندگیاش وجود دارد. با این حال جناب آرمین در کمیک_استریپ نمیتواند به پختگی قلم و داستانپردازی قوی جناب دیزگاه برسد. "کمیک استریپهای شهاب" مثل خورشت قرمهسبزی است که برای جا افتادنش باید صبوری بیشتری میشد؛ دوستش داری ولی تا دلبری فاصله دارد. شخصیتهای داستان ناپختهاند و جز پدر _که در شرح بدیهایش سنگ تمام گذاشته شده_ پرداخت خوبی نشدهاند! البته ماجرای رقابت عشقی دو بر سر یک دختر را اصلا دوست نداشتم. در مقابل اما؛ برکت مثل یک قهوه بسیار تلخ است. بدمزه است ولی گیراست و تا مدتها جسم و جان را با خود درگیر میکند. برای هر دو عزیز آرزوی برکت عمر و غنای قلم دارم.
پ.ن.م اول: برکت را کتابستان معرفت و کمیک استریپهای شهاب را انتشارات جمکران چاپ کرده است.
پ.ن.م دوم: دوست دارم فرصتی بشود تا درباره نسل تازهی طلاب داستاننویس مطلبی مینوشتم. تلاش دفتر تبلیغات اسلامی و مدرسه اسلامی هنر در ظهور این نسل خوشفکر موثر بوده است. هر چند معمولا اما و اگر در اتفاقات خوب هم وجود دارد!!
درباره این سایت