نسیم منزل لیلی



درد است وقتی وارد مسجد یک مدرسه‌ی علمیه‌ی معروف می‌شوی و دارند اذان ظهر را می‌گویند و می‌بینی دو نفر معمّم که بیشتر ریش‌هایشان سفید شده، نشسته‌اند و با هم راجع به استادی و مسائل آموزشی صحبت می‌کنند؛ حتی وقتی که امام جماعت نماز نافله‌ی ظهرش را می‌خواند کَکِشان هم نمی‌گزد؛ و حتی وقتی که طلبه‌های جوان و نوجوان نماز نافله می‌خوانند. 

انگار نافله را گذاشته‌اند برای کاسب‌ها و بقال‌ها و دانشجوها. انگار نه انگار که ما هر اربعین توی گوش مردم می‌خوانیم که یکی از نشانه‌های مومن زیارت اربعین است و یکی دیگرش خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز. حالا اگر مثل منِ تنبل برای نماز شب توجیه می‌آورم که خواب مانده‌ام و از این حرف‌ها ولی لااقل نافله‌هایی که چشمانم باز است و گوشم صدای اذان را می‌شنود، دیگر چه توجیهی دارم. 

بعد هم گله می‌کنیم که مردم جذب معنویت‌ها و عرفان‌های کاذب می‌شوند. آیا ما معنویت صادقی به آن‌ها نشان دادیم که انتظار داریم مشتری ما شوند. این‌طور که پیش می‌رویم احتمالا تا چند وقت دیگر باید نافله‌خوان را هم از چین وارد کنیم.

خداوند: بندگان مرا چطور دیدی؟ 
قرآن: پروردگارا برخى مرا مواظبت کرده و حفظ کردند و چیزی از مرا تباه نکردند، و برخی مرا تباه کرده و ناچیز شمردند و تکذیبم کردند، حال آن‌که من حجّت تو بر تمام خلقت بودم.
خداوند: به عزّت و جلالم و به ارتفاع جایگاهم قسم، امروز میزان تویی و بر پایه‌ی تو بهترین ثواب‌ها را می‌دهم و بر پایه‌ی تو، دردناکترین عقاب‌ها را می‌کنم.( الكافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج‏2 ؛ ص597)

حاشیه: دنیا مزرعه‌ی آخرت است. نیازی نیست منتظر عقاب روز قیامت باشیم؛ اکنون نیز اگر چشم باز کنیم می‌بینیم که جامعه‌ی مسلمانان به خاطر دوری از قرآن، آشنا نبودن با مفاهیم آن(و در واقع قوانین آن)، به کار نبستن آن در زندگی، اکتفا کردن به روخوانی و روانخوانی و صوت و لحن و به حافظه‌سپاری صرف، دچار عقابی دردناک است که اگر خون برایش گریه کنند، کم است. 


در رمان «به نام یونس» نویسنده کوشیده است سیر تحول و تکامل شخصیت اصلی داستان را با الهام از یک قصه قرآنی دنبال کند، او با ایجاد شباهت میان زندگی یونس با یونس پیامبر، فضای خوبی را برای تحول شخصیت اصلی داستان ایجاد کرده است.



رسول خدا صلی الله علیه و آله: بهترین کارها در ماه رمضان دوری از محارم خدای عز و جل است؛ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ‏ عَنْ‏ مَحَارِمِ‏ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏( الأمالی( للصدوق) ؛ النص ؛ ص95) 
 
محارم االله را به دو صورت میتوان معنا کرد:  
 
1-کارهایی که حرام است(در مقابل واجب) و در هیچ ماهی حق نداریم آن‌ها را انجام دهیم؛ مثل غیبت، ی، شرب خمر و امثال آن 
 
2-کارهایی که بر خدا حرام است. یعنی کارهایی که خدا آن افعال را انجام نمی‌دهد؛ مانند خوردن، آشامیدن، نکاح و امثال آن 
 
به نظر می‌رسد معنای دوم با شهر رمضان تناسب بیشتری دارد. در این ماه، انسان الهی شده و سعی می‌کند از کارهایی که خدا آن‌ها را ندارد، دوری کند. وگرنه محارم به معنای اول که همیشه حرام بوده و ماه رمضان و غیر آن را  نمی‌شناسد.

به عبارت دیگر ما همیشه مهمان خداییم ولی در این ماه خداوند متعال مهمان ما می‌شود و لذا حرمت مهمان را نگه می‌داریم و کارهایی که او ندارد را ترک می‌کنیم.


یونس یک است که نذر می‌کند به خاطر شفای دخترش سفری تبلیغی برود؛ آن هم به روستایی دور افتاده و با آداب و رسومی خاص. او در این روستا و در میان برف‌ها، ماجراهایی سخت و پرداستان دارد و با حادثه‌هایی عجیب و طاقت‌فرسا، ماه رمضانی متفاوت را تجربه می‌کند.


یونس یک است که نذر می‌کند به خاطر شفای دخترش سفری تبلیغی برود؛ آن هم به روستایی دور افتاده و با آداب و رسومی خاص. او در این روستا و در میان برف‌ها، ماجراهایی سخت و پرداستان دارد و با حادثه‌هایی عجیب و طاقت‌فرسا، ماه رمضانی متفاوت را تجربه می‌کند.

برشی از متن کتاب:

این تحلیل را در یکی از صفحات دیدم ولی نویسنده‌اش معلوم نبود:

هر دو، جوان علاقه‌مند به  هنر را دستمایه داستان کرده‌اند؛ شیخ شهاب در  کمیک‌ نقاش است و شیخ یونس در "برکت"  عکاس. تسلط هر دو به هنر باعث ارتباط بهینه و جذب نوجوان می‌شود! زاویه دید هر دو رمان اول شخص است. زمان اصلی وقایع هر دو کتاب،  ماه مبارک  رمضان و مسئله‌ی اصلی‌شان تبلیغ است. با این تفاوت که شیخ شهاب عاشق  تبلیغ است و به دلیل نقص زبان نمی‌تواند؛ اما شیخ یونس از سر اجبار تبلیغ می‌کند و دیگران هم او را نمی‌خواهند! شیخ هر دو  داستان از خانه فراری‌ است! یونس برای فرار از دست آزارهای همسرش به تبلیغ در روستایی دور افتاده تن می‌دهد و شهاب، برای فرار از آزارهای پدر به امامزاده شهر پناه می‌برد. شخصیت شیخ شهاب  رمان جناب  آرمین را بیشتر از شیخ داستان برکت دوست داشتم. یونس برکت، شیخی بی‌حال، منفعل، مریض‌احوال، تاحدودی بی‌خاصیت و مفلوک با ماجراهایی تلخ است. یونس در داستان کنشگر خوبی هم نیست. مصائب و وقایع آزاردهنده یکی پس از دیگری بر سرش خراب می‌شوند و او چون قایقی شکسته و بی‌اراده با امواج سهمگین بالا و پایین می‌رود. شیخ شهاب نیز در زجر و بلا غوطه‌ور است ولی کمتر تلخ و ناامید است. کمتر به عالم و آدم و زمین و آسمان بد و بیراه می‌گوید. و بارقه‌ای از رشد و موفقیت در زندگی‌اش وجود دارد. با این حال جناب آرمین در  کمیک_استریپ‌ نمی‌تواند به پختگی قلم و داستان‌پردازی قوی جناب  دیزگاه برسد. "کمیک استریپ‌های شهاب" مثل خورشت قرمه‌سبزی است که برای جا افتادنش باید صبوری بیشتری می‌شد؛ دوستش داری ولی تا دلبری فاصله دارد. شخصیت‌های داستان ناپخته‌اند و جز پدر _که در شرح بدی‌هایش سنگ تمام گذاشته شده_ پرداخت خوبی نشده‌اند! البته ماجرای رقابت عشقی دو  بر سر یک دختر را اصلا دوست نداشتم. در مقابل اما؛ برکت مثل یک قهوه بسیار تلخ است. بدمزه است ولی گیراست و تا مدت‌ها جسم و جان را با خود درگیر می‌کند. برای هر دو عزیز آرزوی برکت عمر و غنای قلم دارم. 
پ.ن.م اول: برکت را  کتابستان معرفت و کمیک استریپ‌های شهاب را  انتشارات  جمکران چاپ کرده است. 
پ.ن.م دوم: دوست دارم فرصتی بشود تا درباره نسل تازه‌ی  طلاب  داستان‌نویس مطلبی می‌نوشتم. تلاش  دفتر تبلیغات اسلامی و  مدرسه اسلامی هنر در ظهور این نسل خوش‌فکر موثر بوده است‌. هر چند معمولا اما و اگر در اتفاقات خوب هم وجود دارد!!


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اخذ ايزو زندگی مجازی من تبلیغات ها آهنگ شایان اشراقی - وبلاگ شایان اشراقی فصل خزان در مورد هر چی بخواین هست Jessica مهندسی شهرسازی دانشگاه بوعلی سینا همدان فروشگاه ماشین آلات ساختمانی، راهسازی، صنعتی و کشاورزی We Are all going to Fading